بزرگترین مجموعه سخنان کوتاه و فلسفی با تاکید بر : FRIEDRICH VILHELM NIETZSCHE
**************************************/OMID AZIMI Private WEB Www.TOJIH.Lxb.ir

نیچه قطعه شعر زیر رو در جواب هاینریش فن اشتاین،استاد جوان دانشگاه برلین و کسی که برای دیداری سه روزه در آگوست 1884 در سیلس-ماریا به دیدارش اومده بود سرود،ظاهرا هاینریش از طرف کوزیما واگنر، زن ریچارد واگنر،ماموریت داشته که نیچه رو از انتشار "نیچه علیه واگنر" منصرف کنه اما در این سه روز نیچه تأثیر زیادی رو اون می ذاره،هاینریش در نامه ای به نیچه می نویسه:«روزهای سیلس-ماریا برای من خاطره ای بزرگ است.این ایام بخش مهم و تقدیس شده ی زندگی من است.تنها با توسل به چنین رخدادهایی است که من رویارویی با وجود وحشتناک را ممکن و بالاتر از آن،ارزشمند و سزاوار می یابم.»نیچه هم بی درنگ شعر زیر رو براش می فرسته که بعدها تحت عنوان «از فراز کوه های بلند» به فراسوی نیک و بد ضمیمه میشه.

از فراسوی کوهای بلند

ای نیمروز زندگی! ای دوره ی شادکامی!

ای باغ تابستانی!

ای نیک بختیِ مشوش ایستادن،جستن و انتظار کشیدن:

شب و روز دوستان را من چشم در راهم

هنگام فرا رسید،هنگام،ای دوستان کجایید؟بیایید!

 

آیا از برای شما نیست

که خاکستری آن یخچال کوهستانی با گل های سرخ تزئین شده است؟

جویبار به جست و جوی شماست،

ابر و باد مشتاقانه در بلندای آسمان آبی نفوذ می کند و می رود،

در جست و جوی شما از دورترین چشم انداز پرنده.

 

در رفیع ترین مکان برای شما سفره ام مهیاست:

کیست که چنین

در نزدیکی اختران،در دوردست ظلمانی ترین پرتگاه هاست؟

قلمرو من- کدام قلمرو چنین گسترده بوده است؟

و شهد من- کیست که آن را چشیده باشد؟

 

ای دوستان،شما اینجایید- افسوس آیا من دیگر آن نیستم

که شما می جستید؟

تردید می کنید،شگفت زده می شوید- آه،کاش از خشم می غریدید!

من- دیگر آن نیستم؟دست،گام و چهره ی مرا اشتباه گرفته اید؟

ای دوستان- پس من چیستم؟ آیا من نیستم؟

 

کسی دیگر شدم؟ و با خود بیگانه؟

از خود سرچشمه گرفته؟

مبارزی که خویشتن را بارها شکست داده؟

بارها با نیروی خویش جنگیده،

با پیروزی بر خویشتن زخم خورده و راهش بسته؟

 

آیا من به دنبال جایی می گردم که باد شدیدتر می وزد؟

آیا من آموخته ام جایی زندگی کنم

که هیچ کس در آنجا زندگی نکرده، در آن محدوده ی خرس های قطبی،

و انسان و خدا، هراس و دعا را از یاد بردم؟

 

ای دوستان قدیمی! ببینید! حال رنگ پریده

به من می نگرید، لبریز از عشق و کینه!

نه، بروید! خشم نگیرید! اینجا- شما نمی توانید زندگی کنید؟

اینجا در همان قلمرو دورترین یخ و صخره ها-

اینجا باید شکارچی بود و به سان بز کوهی.

 

شکارچی بدی شدم! ببینید

کمانم چه کشیده است!

قوی ترین بود که چنین کمانی را کشید...

اکنون افسوس! این تیر خطرناک است

و هیچ تیری به آن نمی ماند- از اینجا دور شوید! برای حفظ سلامتی خویش!...

 

پشت کردید؟- ای دل، تو به کفایت فریفته ای

امیدت پاینده باد:

برای دوستان جدید درهای خویش را باز بگذار!

از دوستان قدیم دست بردار! از خاطره ها دست بردار!

زمانی جوان بودی، ولی اکنون جوانی بهتری داری!

 

چه بود که ما را به هم پیوند داد، بند یک امید

کیست که این نشانه هایی را بخواند

که زمانی عشق نگاشته است و اکنون رنگ می بازد؟

به کاغذی می ماند که دست از گرفتن آن

شرم دارد،زرد شده و سوخته.

 

دیگر دوستانی نیستند، اینان- چه نامی بر انان نهم؟-

تنها شبحی اند از دوستان!

شب ها دلم می تپد و ضربه ای به پنجره ام می خورد

به من می نگرد و می گوید:«ما که زمانی دوست بودیم؟»

- آه، ای سخن پژمرده که زمانی عطر گل ها داشتی!

 

آه، ای شوق جوانی که در باب شناخت خویش به راه خطا رفتی،

ای آنکه در شوق دیدارت می سوختم،

ای که فکر می کردم خویشاوند و حال دگرگون منی،

پیر شدی و دور:

حال تنها کسی که دگرگون شود،خویش من می ماند.

 

ای نیمروز زندگی! ای دومین دوره ی جوانی!

ای باغ تابستانی!

ای نیک بختی مشوش ایستادن و جستن و انتظار کشیدن!

شب و روز دوستان را من چشم در راهم،

دوستان جدید! هنگامش رسید! بیایید!

***

این نغمه به پایان رسید- آن شوق فریاد شیرین

در گلو خفه شد

جادوگری چنین کرد، دوستی در ساعتی مناسب،

دوست نیمروز- نه! نپرسید کیست- نیمروز بود که یک دو شد...

 

حال با اطمینان از پیروزی جشن می گیریم،

جشن جشن ها:

زرتشت، دوست ما می آید،مهمان مهمان ها!

جهان می خندد، این پرده ی زشت را به کناری می زند،

عروسی نور و ظلمت فرا می رسد...

 

(منبع:فراسوی نیک و بد-ترجمه ی دکتر سعید فیروزآبادی)





BY امید عظیمی_OMID AZIMI
LAST POSTs

صفحه قبل 1 صفحه بعد

OMID ARCHIVE
OMID DAILY LINKs
www.TOJIH.Lxb.ir